خیلی فرق دارد
زخم ها خوب میشوند
اما خوب شدن با "مثل روز اول" شدن خیلی فرق دارد...
قایقی کاغذی میسازم و به آب می اندازم میخواهم سوار بر زورق کاغذی ام به سوی تو بیایم ازراه رودی که از چشمه ی چشمان من به دریای دل تو میریزد
نقش یک درخت خشک را
در زندگی بازی میکنم
نمیدانم که باید چشم انتظار
بهار باشم یا هیزم شکن پیر....!
رد پایت روی برفها جا مانده
نفسهای گرمت در سینهی من
از گرمای تیرماه تنت
تا سرمای دیماه خداحافظی
این شبها بر مدار دلتنگی تو مهتابیست...
خدایا وقتی دلت میگیره چیکار میکنی؟!
میری یه گوشه میشینی؟؟؟
هی با نگات بازی میکنی که یادش بره میخواسته گریه کنه؟؟؟؟
یه لیوان آب میخوری که همه بغضات و یه جا قورت بدی؟؟؟؟
بعد اونوقت یادت میاد که خدایی وباید تنها باشی؟؟؟
خدا جون میدونی من این روزا چقد خدا بودم....!
کاش ميشد:بچگي را زنده کرد
کودکي شد،کودکانه گريه کرد
شعر ” قهر قهر تا قيامت” را سرود
آن قيامت، که دمي بيش نبود!
فاصـــــــــله با کودکي هامان چه کرد ؟
کاش ميشد ، بچگانه خنده کرد
چقدر سخته دستای کسی رو که دوستش داری تو دستای یکی دیگه ببینی و...هیچی
نتونی بگی،جز اینکه بگی:آهای غریبه...مواظب عشقم باش...
اسمشو گذاشتن دوست مجازے اما اونطرف یہ آدم نشستہ مثہ من مثہ تو ! آدمه دیگه ،خوشحال میشه ناراحت میشه ! وقتے خوشیاشو تایپ مےکنہ، وقتے از دلتنگیاش مےگہ ،از پریشون حالیش مےگہ وقتے واسم وقت میذاره، وقتے من واسش وقت مےذارم نگرانم میشہ ، نگرانش میشم با خنده من میخنده با خندش خوشحال مےشم ، وقتے دلشوره دارم منو آروم مےکنه ، وقتے میگہ دلتنگِ ، میگہ حالم گرفتس !نگرانش مےشم،دلداریش مےدم وقتے تو حرفام مثہ یہ دوست اسمشو مےآرم ، مطمئن مےشم حقیقیہ ! هر چند پیش هم نباشیم ، هر چند همو ندیده باشیم درکم میکنہ ، سعی خودشو میکنہ وقتے ناراحتم آرومم کنہ، حس کنم کنارمہ ! بازم میگے مجازیه ؟ بازم میگے جدیش نگیرم همین دوست مجازیو میبینے گاهے از دوست واقعیم بهتر بوده ! من همیشہ بهترینا رو خواستم واسش ،بازم مےخوام
تو آنسوی ریل ... من این سو
هر بار که دستم را بسویت دراز کردم
قطاری از میان ما رد شد...
ببخش منو که باعث عذاب وجدانت شدم
ببخش منو که بچگی کردم و خواهانت شدم
ببخش که التماس من می لرزونه دل تو رو
ببخش که میخوام بدونم هر لحظه ای حال تو رو
تو رو خدا ببخش اگه غرورم و جا می ذارم
وقتی که اسم تو میاد رو همه چی پا میذارم
عزیز من ببخش اگه فراموشت نمی کنم
ببخش که تو خیالمم حتی بوست نمی کنم
ببخش که نیمه های شب فاصله رو داد میزنم
ببخش که توی خوابمم اسمت و فریاد میزنم
ببخش که دست من هنوز لایق دستات نشده
راستی بدون که قلب من دلخور از حرفات نشده
چشمهایم را میبندم،
زمان را متوقف میکنم،
مسافت ها رو از بین میبرم،
و تو را تا ابد در آغوش میگیرم
بی قرارم امشب...
دلم آغوشت را میخواهد
تا در آن آرام و رام
گوش کنم به صدای قلبت
و زندگی کنم
در هوای نفس هایت
و عاشق تر شوم
و نفس هایم به شماره بیفتند
و بیقرار تر شوم...
دلم میخواهد
باز
تو باشی
و من
همین و بس...!
گاهی از ساده ترین حادثه هم دلگیرم
گاهی از دوری تو کینه به دل می گیرم
گاهی از حوصله خسته به خودم می پیچم
گاهی از کثرت بیهودگی حتی هیچم
لحظه هایی است که من از همه کس بیزارم
لحظه هایی که به حال دل خود می بارم
لحظه هایی است که من گنگم و بی ایمانم
در دل غربت هر خاطره جا می مانم
با خودم از عطش دلزده ای می گویم
راه ترک دل نفرین شده را می جویم
از خدا راهِ رهایی ز جهان می خواهم
ساده از عمر نگاهم به دلت می کاهم
گاهی از ساده ترین حادثه هم دلگیرم
از تماشای دل خستۀ خود می میرم
لحظه هایی است که من میل رهایی دارم
از خودم از دل و از عشق و جنون بیزارم
خسته شدم می خواهم در آغوش گرمت آرام گیرم.خسته شدم بس که از سرما لرزیدم...
بس که این کوره راه ترس آور زندگی را هراسان پیمودم زخم پاهایم به من میخندد...
خسته شدم بس که تنها دویدم...
اشک گونه هایم را پاک کن و بر پیشانیم بوسه بزن...
می خواهم با تو گریه کنم ...
خسته شدم بس که...
تنها گریه کردم...
می خواهم دستهایم را به گردنت بیاویزم و شانه هایت را ببوسم...
خسته شدم بس که تنها ایستادم...
عسل بدیعی نزدیک به یک سال پیش بعد از ثبت نام کارت اهدای عضو، در دفتر یادبود اين سازمان اینگونه مینویسد...
وقتی میخواهمت و نیستی هیچ اتفاق خاصی نمی افتد ،
فقط ذره ذره ایوب میشوم...
هرشب از پشت صفحه ی کوچک موبایلم در آغوش میگیرمت !
ونمیدانی چه آرامشیست همین آغوش خیالی !
دلم مثل دیواری می مونه که هنوز ایستاده ، با آجرهایی که تک تکشون شِکَستَن …
سیلی واقعیت رو درست اون وقتی می خوری که وسط زیباترین رویا هستی …
دنیا دنیای ریاضی ست وقتی عشق را تقسیم کردند و تو خارج قسمت من شدی …
تیغ روزگار شاهرگ “کلامم” را چنان بریده که سکوتم “بند” نمی آید …
شایدسالهابعددرگذرجاده هابی تفاوت ازکنارهم بگذریم
وتوآهسته زیرلب بگویی آن غریبه چقدرشبیه خاطراتم بود..
برگرفته ازوبلاگhttp://www.m.m22.loxblog.com/..
منو تو تا نفس باشد من و تو
منو تو در قفس باشد من و تو
من و تو حرف مان حرف هوس نیست
من و تو از هوس باشد,من و تو
منو تو نیمه ای از روحمان کم
دو تنها و دو سرگردان عالم
غریبی,بیشتر از این که یک عمر
منو تو زندگی کردیم بی هم!
منو تو بی قرار بی قراری
برای هم دو عکس یادگاری
تمام روز بی تابیم و بی خواب
به امید شب و شب زنده داری
منو تو خار چشم سرنوشتیم
که این خط را از او خوش تر نوشتیم
جهنم جای سرافکندگان است
من و تو سربداران بهشتیم
منو تو این هجا را می شناسیم
زبان واژه ها را می شناسیم
سکوت از جنس فریاد است اینجا
چه خوب این هم صدا را می شناسیم.
| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
<-PollItems->
<-PollName->
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 93
بازدید ماه : 436
بازدید کل : 53050
تعداد مطالب : 402
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1
Alternative content